گرچه در طول زندگی بهترین دوستان من همیشه دختر بودند! اما از آن دسته ای که همیشه به پسرها تشبیه میشدند!

از آنهایی که کفش بلند نمیپوشند و توی خیابان بلند حرف میزنند...از آنهایی که روی تخت های دربند قلیان میکشند و پشت فرمان سیگار!....از همانهاکه سر کلاس کنفرانس اختیاری میدهند با مضمونهایی شرم آور!

یا مثلا فرق طلا و نقره را نمیدانند!

گاهی به تضاد خودم و دوستانم فکر میکنم!...که ناخودآگاه من زیر پا گذاشتن نگاه سنگین عرف را تحسین میکند! یا دوستانم باوجود روحیات متضاد با من این مدل دوست راترجیه میدهند!...

اینکه من بلندپروازی و پاگذاشتن روی زنانگی ها را تحسین میکنم و آنها عاشق آشپزی و لباس پوشیدن من باشند!

برخلاف نگاه دیگران و شاید خودشان, من گمان میکنم آنها هویت جنسی شان را دوست دارند گرچه به آن افتخار نمیکنند!...شاید این در مورد خود من هم صادق باشد ...

شاید ماسک پسر بودن ...کوتاه کردن مو و آرایش نکردن..گریزی ناخواسته باشد برای آزادتر بودن! خندیدن! نترسیدن!...برای دیده نشدن!...مارک دختر بد نخوردن...برای زندگی کردن!


گرچه دوستان من به پسرها شباهت داشتند! اما همیشه دختر بودند!

دخترهایی با دوگانگی های همیشگی!

دخترهایی با پابند فرهنگ به پا!